|
جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : مــهــنــاز و رضــــا
آغوشي ميخواهم براي گريستن...
هواي حوصله ابري است!
چقدر دلم هوايت را مي کند حالا که دگر هوايم را نداري
اگر باغ نگاهم پر ز خار است،
گلم تاراج دست روزگار است به چشمانت قسم، با بودن تو،
زمستاني ترين روزم بهار است . . .
میریزد پای کسی که ...
قرار نیست بفهمد دوستش دارد ...
نظرات شما عزیزان:
سلام رضای عزیز این سایتت هم زیبا هستش دوست خوبم .
اولین روزهای زندگیم
خدا دست هایم را گرفته بود آن موقع ها کوچک بودم و پایم به زمین نمیرسید بعد ها بزرگ شدم و پایم به زمین رسید آن موقع به خدا گفتم: به زمین رسیدم دیگر نیازی به تو نیست و او دست هایم را ول کرد سال های بعد تازه فهمیدم چه کار کردم تازه فهمیدم که هرچه میکشم به خاطر این است که پایم به زمین میرسد... مهناز
ساعت19:49---14 آبان 1391
خیلی خیلی عالیه ممنونم: *
|